پنجره ای کنج دیوار روبرو و یه قاب عکس کنارش که خاطره ی سفر مشهد، همراه بابا جونم، رو به یادمون میاره، تمام تصویر من در طول شب و روزه...
ای کاش ویلچری که بابای مرحومم با اون همه قرض و سختی خریده بود نشکسته بود؛ اون وقت چشمهام رو قدری مهمان می کردم به تصویر دیوارهای آجری کوچه ها و مغازه ها و رهگذرهاش و گوشم رو مهمان می کردم به صدایی غیر از ضجه ی چرخ خیاطی مادر که با چشم های ضعیف و کمری دردناک از کول کردنم در مواقع احتیاج، مشغول آماده کردن سفارش مشتری هاست.
- ای کاش ویلچرم نشکسته بود؛ اون وقت به آرزوی تمام روزهای بعد از باباجونم می رسیدم و قدری در خریدهای خونه کمک مامانم می کردم یا با دست فروشی، کمک خرجش می شدم...
- ای کاش ویلچرم نشکسته بود...
- به پویش ما بپیوندید:
https://instagram.com/kheiriye_pedarmehraban